
کتاب داستان «زنی که آرام می جنگد» نوشته سحر غفاری انتشارات گفتمان اندیشه معاصر
۱۹۵٬۰۰۰ تومان
زنی که آرام میجنگد
داستان یک روایت زنانه با سحر غفاری
کتاب داستان زنی که به آرامی میجنگد توسط انتشارات گفتمان اندیشه معاصر منتشر شد. این کتاب در یازده فصل تنظیم گردیده که روایت زنانهی درونی است؛ داستان زنی به نام نازلی که پس از جدایی از همسرش و عبور از یک زندگی زناشویی آسیبزا، تصمیم میگیرد بهصورت داوطلبانه در یک خانهی امن برای زنان آسیبدیده فعالیت کند. او پیشتر تحصیلات روانشناسی داشته و مدتی در جوانی کار مددکاری کرده، اما سالهاست در یک موقعیت اداری معمول مشغول بوده؛ بیصدا، بیحضور، درگیر روزمره. حالا نازلی، نه بهعنوان درمانگر رسمی، بلکه بهعنوان عضوی از حلقهی حمایتی، وارد خانهای میشود که زنان در آن از خشونت یا فروپاشی گریختهاند.
در مسیر بودن با این زنان، نازلی با خودِ خاموشش مواجه میشود. او آمده بود که گوش بدهد، کمک کند، اما بهتدریج درمییابد خودِ او نیز نیاز به شنیده شدن و بازیافتن دارد. روایت در مرز میان مشاهده، همدلی و خودکاوی پیش میرود و به شکل تدریجی، قصهی دیگران با قصهی درونی نازلی در هم میتند.
این کتاب دربارهی زنهایی است که از کلیشهها و داستانهای آمادهشدهی جامعه عبور میکنند تا دوباره خودشان را تعریف کنند. نثر آن ساده، روایی، درونگرایانه و در عین حال قابل لمس است.
در بخشی از این کتاب میخوانیم:
"امشب، هیچ دلیلی برای قوی بودن ندارم. امشب فقط میخوام بپذیرم که خستهام. که زن بودنم، قهرمان بودن نمیخواد. فقط حضور میخواد؛ در خودم، برای خودم. امشب، هیچ چیز نمیخوام درست کنم. فقط میخوام در آغوش خودم بمونم."
بعد نقطه گذاشتم. و در سکوت، مداد را بستم. نه اشکی آمد، نه لبخندی. اما آن صفحهی سفید، مثل بوم نجاتی بود در دریای خاطراتم.
صبح زودتر از همیشه بیدار شدم. هنوز همه خواب بودند. آفتاب از پنجرهی حیاط، نواری باریک روی کف اتاق انداخته بود. صدای گنجشکها میآمد. با لیوان چای نشستم کنار پنجره. هوای خنک، پوستم را بیدار میکرد.
شب که شد، سکوت خانه سنگین و پر از لایههای ناپیدای احساس بود. احساس میکردم درونم نبردی روانشناختی و آرام جریان دارد؛ جنگی میان بخشهای زخمی و شکستخوردهای که سالها در سایه پنهان شده بودند و آن نیرویی که حالا به آرامی، اما مصرانه در حال بازسازی خود است.
این جنگ خاموش، رویارویی با ترسهای عمیق، تردیدهای ناگفته و باورهای محدودکننده است که خود را در قالب احساس گناه، سرزنش و بیکفایتی نشان دادهاند. اما من دیگر به جای مقاومت خشمگینانه، با مهربانی و پذیرش، خود را در آغوش میگیرم؛ چون فهمیدهام هر زخمی فرصتیست برای بازسازیِ تازه و رشد درونی.
ظهر، خواهرم آمد و بدون هیچ مقدمهای کنارم نشست. لبخندی زد که همزمان پر از محبت و تردید بود. گفت:
«چه عجب از این ویرانه برگشتی!»
اما نه به معنای تحقیر یا سرزنش، بلکه با آن نگاهی که میدانست چقدر دشوار است، از دل این شکستها و بحرانها بیرون آمدن. نگاهش به من یادآور شد که بازگشت به خود، حتی پس از فروپاشی و سقوط، نشانهی قوتی درونیست که کمتر دیده میشود؛ آن نیرو که در زیر خاکستر سرد و تیره، هنوز زغالهای گرما و زندگی را حفظ میکند.
گفتم: «این ویرانه اما فقط یک شکست نیست... این آغازیست برای ساختنِ خودی که سالها پنهان شده بود؛ بازگشتیست به آرامش و قاطعیتی که در سینهام زندهست، حتی وقتی خاموش به نظر میآید.»
خواهرم، انگار در سکوت، این جمله را پذیرفت و لبخندی زد که همزمان تشویق و تسلی بود.
و من فهمیدم که جنگیدن، لزوماً جار و جنجال ندارد؛ میتواند آرام باشد، در پسِ پردهی سکوت و بازسازیهای نامرئی، جایی که هر روز، ذرهذره، زن قویتری ساخته میشود.
سحر غفاری، متولد. ۱۳۶۷، نویسندهای است که نخستین تجربهی جدی خود را در این کتاب روایت کرده. او با علاقهی شخصی به روانشناسی زنان، و تجربهی شخصی در عبور از یک رابطهی زناشویی پرتنش، کوشیده روایتی صادقانه، انسانی و در عین حال قابل لمس از مواجههی یک زن با خویشتنِ سرکوبشدهاش بنویسد.

